محل تبلیغات شما

مادر از تو چه پنهان، نیمه شب‌ها با خودم فکر می‌کنم که شاید می‌توانستم نویسنده بزرگی باشم تا آنطور که باید برایت جایی که هیچوقت نمیخوانی بنویسم که چرا دیگر نمی‌توانم در چشم‌هایت نگاه کنم. بنویسم که نه فقط تو، تمام مادرها با چشم‌های غمگین و منتظر زخم‌های مرا تازه می‌کنند و دردهایم را زنده، تمام زن‌ها با دست‌های خسته، با بغض های بی صدا، با قلب های سرکوب شده، با حرف های در کنج سینه پنهان، با رازهای دفن شده، با خنده‌های نصفه نیمه مانده، با چشم‌های مضطرب دودوزن، با آرزوی‌های منتظر، با عشق‌های روی دست مانده، با کشتی‌های به گل نشسته دوستت دارم‌ها، با رگ‌های ورم کرده، با جاده‌های سبز مهربانی پشت دست‌ها، افسوس، افسوس که تا در بستر خاکی و مخملین فکر تو چشم روی هم می‌گذارم، سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند و باز همه چیز به هم می‌ریزد.

وقتی هیچکس در خیابان‌ها نبود

شمعی که سوختن نمی‌دانست

هیولایی فرا می‌خواند

های ,می‌کنند ,تمام ,چشم‌های ,مانده، ,هم ,با چشم‌های ,می‌کنند و ,بنویسم که ,مانده، با ,شده، با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

memories علم نوين روانشناسي