محل تبلیغات شما

دوستم رفت. اومده بود با هم فیلم ببینیم. من هنوز روی کاناپه‌ای که تازه امروز بعد از دو سال فهمیدم تخت‌شو هم هست نشستم. اتفاقی در درونم افتاد. یک سیاه چاله وسط سینه‌م تشکل شد، همه چیز سیاه شد. Mental Breakdown کردم. شش ساعت گذشت و من هنوز روی این کاناپه نشسته بودم. نه میتونستم ت بخورم، نه میتونستم حرف بزنم، یخ زده بودم. روز بعد از راه رسید. بیست روز بعد با چندتا از دوستام برای ناهار رفته بودیم رستوران. باز این اتفاق داشت می‌افتاد با این تفاوت که این بار میدونستم قراره خشک بشم. بهشون گفتم الان برمیگردم و رفتم و دیگه برنگشتم. این بار وقتی دوباره به هوش اومده بودم به یکی از دوستام ایمیل زدم و ماجرا رو واسش تعریف کردم. گفت که کمکی از دستش برنمیاد و ایمیل یک تراپیست رو بهم داد. برای اون هم نوشتم که چه اتفاقی افتاده و اینکه چقدر میترستم که این اتفاق دوباره تکرار بشه. جواب داد. قرار شد پنجشنبه‌ها یه جلسه گپ آنلاین داشته باشیم. چند جلسه یک ساعته با هم صحبت کردیم و قرار شد از جلسه بعد تمام حرف‌هایی که توی سرم میچرخن و به زبون نمیان رو به فارسی بنویسم. روی فارسی نوشتن تاکید داشت. میگفت اجازه نده ناگفته هات روی هم لایه لایه تلمبار بشن، سعی کن تمام اونا رو بنویسی، همه رو حتی اونایی رو که فکر میکنی خیلی احمقانه به نظر میرسن.
چند ماه از اولین بار گذشته، تعداد دفعات کمتر شده ولی هر بار مدت زمان بیشتری طول میکشه تا به خودم بیام. اوایل فقط چند ساعت بود ولی الان گاهی به دو روز هم میرسه. با خودم قرار گذاشته بودم اگر دو ماه متوالی Breakdown نکنم بیام و اینها رو تعرف کنم تا کسایی که شاید اتفاقی صدام رو میشنون بدونن که تنها کسی نیستن که این Failure ذهنی رو تجربه کردن.

تمام اینها رو صدای یک خانم ناشناس که نمیدونم چطور سر از گوشی من در آورده تعریف میکنه. همزمان فارسی، انگلیسی و فرانسه حرف میزنه و من یک سوم از حرفاش رو متوجه نمیشم. اینکه کیه و ساکن کجاست و چطور صداش به گوشی من رسیده مهم نیست، اینکه توی سن سی و پنج سالگی این بار اولی بود که این شکست ذهنی رو تجربه میکنه هم مهم نیست، اینکه این شکستها باعث شدن سه تا دفتر سیاه کنه هم واسم عجیب نیست. اینکه روش نمیشد خیلی چیزها رو به فارسی بگه و دست به دامن زبون های دیگه میشد هم زیاد عجیب نیست، پس چی عجیبه؟ اینکه من با میانگین تقریبا هر دو روز یه شکست ذهنی چرا وبلاگ نویسی رو کنار گذاشتم و حرفام رو دربه‌در کردم عجیبه. اعترافات این صدای ناشاناس به دو دلیل دیگر برای بیدار کردن دوباره یک هیولای درختی پیوستند و این شد دلیلی برای اینکه یک گونه جانوری در خطر انقراض با پای خود به خواستگاه خود بازگردد و صاحب صدا به هدفش برسد.

 

پی نوشت‌ها:

یک- همنام بودن عنوان این پست و فیلم A Monster Calls اتفاقی نیست.

دو- نوشتم هیولای درختی، اون احساس مبهم رو گفتم، وگرنه خودم که چوب کبریتی بیش نیستم.

سه- آخیش راحت شدم! احساس میکنم بعد از نه سال یه شلوار جین تنگ رو از پام در آوردم و یه شلوارک گل‌منگلی مامان‌دوز پوشیدم، اینجا دیگه از محدودیت تعداد کاراکتر خبری نیست!

 

وقتی هیچکس در خیابان‌ها نبود

شمعی که سوختن نمی‌دانست

هیولایی فرا می‌خواند

رو ,هم ,یک ,اینکه ,بار ,اتفاقی ,که این ,بعد از ,این بار ,به دو ,دو روز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی ریاضی ناحیه یک سنندج حرف هایی که باید گفته شوند علوم تربیتی