از روزهایم اگر سراغ خودم را بگیرم به این لحظه طولانی میرسم. دیر وقت است. خسته ام. در محل کار نشستهام. به جای خودم و همه اضافه کار ماندهام. خودخواسته کارهای عقب افتاده همه را انجام میدهم. کار و خستگی مسکن خوبی است. قسمتهای بیکار مغز را از کار میاندازد. آنقدر بیحس میکند که اگر همین الان آقا اکبر زنگ در را بزند و بگوید حالا که کار همه را انجام میدهی میشود امشب به جای من محل را جارو بزنی، نه نمیگویم. وقتی هیچکس در خیابانها نبود
شمعی که سوختن نمیدانست
هیولایی فرا میخواند
کار ,انجام ,محل ,جای ,آقا ,کوتاه ,را انجام ,همه را ,به جای ,همین الان ,اگر همین
درباره این سایت